2777
2789
عنوان

قصه ی عشق

21 بازدید | 0 پست

اره عقد کردیم و دعوامون زیاد بود   بیشتر بخاطر اینکه میگفت وقت نمیکنم  نمیدونم راست یا دروغ  با خودم فکر میکردم میگفتم اون موقع مطمعنن برای خودش نبودم وقت داشت  ولی الان دیگه ترسی برای از دست دادن نداره   بخاطر همون اذیتم میکنه سعی میکردم  دور بشم مثل خودش بشم ولی خب یه دختر ۲۰ ساله تازه به عشق رسیده محبت جنس مخالف  و میخواد تا یه حدی خودش رو میتونه کنترل کنه ...بعدش به دعوا ختم میشه مسلّمََا... اونم به حرفم بودااا نه که نخوادتم  من اگه با سیاست بودم و با راهش جلو میرفتم خیلی همه چی خوب بود ... از اون جایی میگم که به حرفم بود دیگه ۶ ماه از نامزدی گذشته بود  واقعا کاسه ی صبرم لبریز شده بود بهش پیام دادم دوست دارم ماه دیگه بریم سر زندگی من جهازم تکمیل شده واقعا هم همینطور بود فقط ریزه ها مونده بود ..   اونم بدون اینکه جوابمو بده فرداشب با پدر و مادرش اومدن خونمون و  روز عروسی رو مشخص کردن ۲۵ مهر ۹۲ اره عید قربان  اون شب عموهام خونه ما بود ن و منم سرماخوردگی شدید داشتم خیلی شدید  عموم هر داروی گیاهی که بلد بود برام درست کرد و نامزدم برام شربت گیاهی خرید اورد  عموم شربت آبلیمو و عسل  برام درست کرد  و اورد گفت خونه ت تکمیله همه چی خریدی همه چی داری  چند بار تاکید کرد گفتم اره ولی وقت نکردم برم گلدون و گل بگیرم   اون شب ساعت ۹ شب با خواهرم و عموم و زن عمو م با ماشین بابام رفتیم کل زنجان رو گشتیم اون گلی که میخواستم رو پیدا نکردم اونقدر استرس داشتم  با اینکه میدونستم دنبال چی هستم ولی نمی تونستم براشون توضیح بدم که چه گلی و گلدانی  میخوام   گلدان کنار سالنی میخواستم 😅😅با چند شاخه گل داخلش ... اره دیگه عمو خسته شد و ۱۰ ونیم شب برگشتیم خونه با کلی خنده و خاطره خوب ..

میدونی فرقمون چی بود ؟!من تورو زندگی کردم..  تو منو تجربه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792