اگر تاپیک چند هفته پیشم رو دیده باشین یه موضوعی بود الان باید دوباره بگم
ببینید ما سه سال باهم بودیم پدرش از اوناس که حرف حرف برادرشه و خیلی تعصبیه سر داداش و اینا یه سال پیش که تازه دو سال از رابطمون میگذشت اصرار بر این داشت که پارتنرم با دختر عموش که دختر داداش بزرگترشه باید ازدواج کنه پارتنرم زیر بار حرفاشون نرفت به گفته خودش هرشب جنگ داشتن بعد یهو این قضیه اروم گرفت تا یک ماه پیش الان از رابطمون سه سال میگذره یه ماه پیش دوباره باباش برگشته میگه نمییخای نامز کنیی فعلا سن پارتنرم و نه حتی من به ازدواج نرسیده ولی پدرش اصرار داره با دختر عموش از همین الان نامزد کنن که دیگه نتونه از این در بره پسرش رضایت نداده یه ماه پیش اومد پیشم از سر ناچاری گفت نظرت چیه نامزد کنم به دختره بگم با توافق هم جداشیم از اون من دعوا راه انداختم واقعا قلبم شکست نه از کار باباش از اینکه به فکر نامزدی افتاده دلم شکست اون شب گفتم دیگه نمیخام ببینمت مگر اینکه بیای خاستگاری بعد اون شب اون هی پیام تماس میگرفت تا سه هفته جواب نمیدادم طاهرا یه هفته بعد دعوامون هم نرفته خونه یه هفته بیرون میخابیده میگفت اگه خانوادت بدون پدرم بیام خاستگاری راضی نمیشن و حق هم داره هنوز سن من و اون به ازدواج نرسیده با پدرشم بیاد خانوادم رضایت نمیدن تو این سن چه برسه بدون باباش بیاد
گیر داده شماره مادرت بده مامانم زنگ بزنه میخاد مامانمو راضی کنه نمیدونم دیگه پدرش راضی شده یا نه بنظرتون شماره بدم اون میگه مادرم طرف منه من هم مادرشون رو میشناسم هم مادر ایشون و هم مادر من در جریان رابطمون هستن پدرش هم همینطور ولی نمیدونم چرا اینطوریه الانم. نمیدونم ازش میپرسم پدرت رضایت داد جواب درست نمیده