شب سخت ک زیاد ولی ی شب هر چی ب شوهرم گفتم بیا تو اتاق پیش هم بخوابیم نیومد کلا نمیدونم چ مرگش بود قهر نبودیم کلا ی مدت نمیومد پیش هم بخوابیم تو ی اتاق ن حالا کنار هم
منم از تنها خوابیدن وحشت داشتم کلا خواب بد میدیدم تا صبح نخوابیدم دوسه شب اینطوری شد الان دیگه یاد گرفتم تنها میخوابم
برای همینه میگم همسراتون ب نبودنتون عادت ندین
اون شب من هم ترسیدم هم دلم شکست ک براش مهم نبود ترسیدن من اینم بگم ادم ناز نازو نیستما مثل مرد تا نصف شب بیرون کار میکردم ولی مشکلم توخونه و تنها خوابیدن بود و اینو میدونست