ماخونه معامله کردیم اونقدذوق داشتم ازشدت ذوق خوابم شب خوابم نگرفت صبح زود طرف پشیمون شده بود شوهرم زنگ زده بود به داداشم گفته بود طرف پشیمون شده داداشمم بهش گفته بود دیگه به لنا نگو بگرد سریع خونه پیدا کن شوهرم دیگه به من نگفت گفت بعد یه ربع یه بنگاه اشنا زنگ زد یه خونه با موقعیت بهتر و با نزدیک سیصد میلیون ارزونتر وشرایط قسطی وراحت تر برامون پیدا شد که دیگه بهمون فشارزیادی نیومد شوهرم همیشه میگه تو که اعتقاد نداری ولی من دارم ومیدونم توی هرشر خیری هست امیدوار باش شاید یه اتفاق خوب منتظرته