بچها میشه خواهرانه راهنمایم کنید واقعا گیج شدم دیگه نمیدونم چی درسته کی درستع کی غلطه
من ی برادر شوهرم از اول ازدواج خیلی باهم خوب بودیم بگو بخند خلاصه ی مدت خودش با من ی جوری شذ ی جوری که دیگه حتی جواب سلامم نمیداد منم تعجب کردم بدم دیگه برام مهم نبود کاری نداشتیم که
تا چند وقت پیش که دوباره خودش خوب شد شد همون ادم قدیم قبل گرم صمیمی منم خوب بودم اون گاهی اوقات مشروب میخوره ی شب مشروب خوذده بود با شوهرم سه نفری شام رفتیم بیرون تموم مسیر ی جوزی بود دلش میخواست دست منو بگیره حتی ی جای دیگه دستمو گرفته بود تکثن میداد ب حالت رقص یا صورتمو ب حالت نوازش دست میزد نه اون قدر واضح مثل ی گربه که نازش میکنی اون طوری
ی جای شوهرم پیاده شد یه خرید انجام بده برگشت بهم گفت تو امشب چقدر خوشگل شدی چشمات ی جورین
راه میرفتیم دستشو مثل شوهرا دیدین پشت نگه میدارن اون کاررو چند بار کرد فکرم خیلی مشغوله گذاشتم پای مست بودن ولی من از اون شب ی جوریم الان چند روز ذهن اروم ندارم همش میگم دلیل کاراش چیه چرا اونجوزی کرد اون خودش دوست دختر داره چرا باید همچین کارای کنه البته اینم بگه تو حالت عادی اون خیلی سر به سر من میزاره خیلی مثلا زیاد گرم صمیمی با همه نیست ولی با من خیلییییی شوخ انقد سربه سرم میزاره
میشه از نظر خودتون بگید برداشتتون چیه از رفتار های این ادم من واقعا حالم خوب نیست مغزم چند وقته ارامش نداره