سلام وقت بخیر دیدم همه اینجا از مشکلاتشون مینویسن خواستم منم مشکلم رو بگم تا نظر همه رو بدونم که آیا مشکل از منه یا طرفم!
پنج ساله که ازدواج کردم ۳۲ سالمه و ماه آخر بارداریمه...ازدواجم سنتی نبود و مثلا با عشق وعلاقه بوده که برا خاطر این عشق فرسنگ ها کیلومتر از خانوادم دورم تقریبا ۱۲ ساعت و تو شهر همسرم زندگی میکنیم و هر چند ماه یبار اونم به مدت ۳،یا ۴ روز میتونم برم خونه پدریم و بیایم
تو این چند سال هر چقدر از تفاوت فرهنگی و زبانی بگم از اختلافاتی که با همسرم داشتم بگم چند صفحه ای میشه که بزرگترین اشتباهم ادامه این رابطه بود و بچه دار شدنم فکردم درست میشه و غافل ازینکه بیشتر تو باتلاق فرو میرم ...یکی از دغدغه های اصلی من اینه که همسرم دوس نداره وقتی خانوادم تماس میگیرن من جوابشون رو بدم یا اینکه ایشون وقتی خونن انتظار داره که اونا تماس نگیرن با اینحال خیلی رعایت میکنم و وقتی که ایشون نیستن با خانوادم حرف میزنم ولی خب یوقتایی اونام تماس میگیرن باهاشون یه چند کلمه حرف میزنم، نمیتونم بگم که تماس نگیرین شوهرم دلخور میشه...
امشب داداشم زنگید یه چن دیقه ای باهام حرف زد و قط کرد شوهرم کلی داد و بیداد و فحش که اینا چی میخان هی میزنگنن
یعنی نمیدونم ک چیکار کنم موندم حالا تهدیدم کرده ک بعده بچه دار شدن هم گوشی رو ازم میگیره واقعا موندم مثل خری ک تو گل گیر کرده اخه حق من همچین مردی بود
از همون روزی که رفتیم زیر یه سقف مشکلاتمون شروع شد یه روز برا خاطر خونه یه روز برا خاطر گردو خاک یه روز برا خاطر غذا یه روز برا خاطر اینکه نون نگرفتع بودم یه روز برا خاطر خلال دندان که افتاده زمین یه روز برا خاطر بشقابی که شکستم یه روز برا خاطر اینکه با فامیلامون حرف زدم و ایشون دوس نداره یه روز برا خاطر اینکه بسته اینترنت زدم و پیج کاری خواستم داشته باشم برا خودم ...چقدر چالش چقدر ناراحتی و دلخوری هایی که من سر هیچوپوچ داشتم که شاید برا بقیع مردم خیلی پیش پا افتاده و یا حتی بی ارزش بوده ولی ساعت ها باعث شده اشک من سرآزیر بشه
چقدر بغض هایی ک قورت دادم و نخواستم خانوادم بفهمن چقدر درد هایی ک تنهایی کشیدم و دم نزدم چقدر من کوتاه اومدم 😓
الان دیگه بریدم باز خیلی بهتر شده ولی من دیگه اعصاب سابق روندارم ب معنای واقعی پیرم کرده...زندگی با این ادم سمی نمیدونم واقعا ب کجا میخاد ختم بشه...بعضی وقتا میگم کاش خیانتکار بود ولی اخلاق داشت کاش دست بزن داشت ولی فحش خانوادم نمیداد...کاش معتاد بود و خرجی نمیداد ولی ادم بود بهم گیر نمیداد
من از خانوادم دورم اینجا کس و کاری ندارم رفیق و همدمی ندارم فقط همین یه گوشی هست و یه خانوادم همین که اونم زیادی میبینه
چیکار کنم واقعا برا خاطر بچه موندم چیکار کنم این طفل معصوم هنوز دنیا نیومده تکلیف خودمو چیکار کنم اخه اینم شد زندگی که من دارم زندگی که همش با استرس و پنهون کاری پیش بره همش مواظب رفتارت و کردارت باشی که یوقت آقا آتویی دستش ندی که هی غر بزنه و دعوات کنه برام هیچ لذتی نداره این زندگی
فقط موندم...بخام برم مشاوره مطمعنم کلی غر میزنه و میگع مشکل از توعه پولمنمیده واقعا چیکار کنم شماها بگین😢