از بس فکر کردم قلبم تیر میکشه پشت سرمم تیر میکشه
از اینکه چرا شوهرم وسط خیابون بین اون همه شلوغی ولم کرد ناراحتم همش ب این فکر میکنم از شدت حرصی ک داشتم یهو میزدم تو خیابون ماشین بهم میزد هیشکی نمیفهمید
یا اون موقع ک یه پرایدی با چند نفری که داخلش بودن وایسادن جلوم داشتم از ترس سکته میکردم اگه میبردنم چی بازم هیشکی نمیفهمید یا اون موقع ک از ترس و استرس اسنپ با نشان یک ساعت و نیم طول کشید تا رسیدم خوابگاه و هرچی زنگ میزدم شوهرم جوابمو نمیداد از ترس اشکم بند نمیومد چی
چی میشد سرنوشتم ی دختر غریب توی شهر غریب ک تازه یهفتست اومده دانشگاه سال اولشم هست فکر و خیالش حالمو بد کرده بی جونم کرده دلم خونه رو میخاد مامانمو بابامو اینجا خیلی اذیت شدمه