من پدرم وقتی پنج سالم بود فوت کرد
بعد این عمویی که باید جای خالی بابام رو پر میکرد تو هشت سالگیم خواست بهم تعرض کنه تو خونه اش
ولی خداروشکر زن عموم اومد تو خونه و منم از فرست استفاده کردم فرار کردم
بعد به خواهرم گفتم که عموم بهم فیلمای بد نشون داد اونم به مامانم گفته و مامانم هم به عمه هام گفته که دیگه مواظب رفتارش باشه و اینا
ولی عوضی اشغال بازم اینکار رو تو نه سالگیم باهام کرد
ولی این دفعه دیگ به هیشکی نگفتم و مامانم خبر نداره که تو نه سالگیم هم این اتفاق برام افتاده
عوضی رو هر بار میبینم حالم بهم میخوره
الان یجورایی با تعصب و ناراحتی نگاهم میکنه هاا
ولی بازم حتی جواب سلامش رو هم نمیدم