علت اینک من چندین سال یه همسایه خیلی بد رو تحمل کردم با کلی مکافات و دعوا بابا ما رو برد یه جای دیگه پولم داشت ولی خیلی اذیتمون کرد ...بعدش زجر بی خواستگاری و انگ ترشیدگی با کلی نذر و نیاز یکی پیدا شد منو برد پهلو نه نه اش سالها تحمل کنم همه چیو ب روی خودم نیارم و دم نزنم بعد این همه سال بازم با کلی التماس و نذر و نیاز بابام راضی شده خونش رو ب ما اجاره بده حالا باید برگردم ب اون کوچه و اون خونه وکنار همسایه داغون ولی مشکلم فراتر از این حرفاست اصلا دیگ دل و دماغ زندگی ندارم ....
این آدم اصلا مرد زندگی نیس یه بچه نه نه ای ک میخواد از نه نه اش کنده شه....مشکلم خود طرفه ....نمیدونم با دوتا بچه باید چیکار کنم اصلا....
میدونم خیلیا خیلی گرفتارتر از منن ولی من اصلا هنگ هنگم اصلا دست و پام بسته شده نمیتونم دست ب دعا بردارم همش عصبی و کلافه ام ...همش میگم کاش بمیرم ولی چشمم دنبال این دوتا طفل معصومه ک هیشکی رو ندارن ک مثه من بشه براشون ...ته خطم موندم چیکار کنم