اوف یاد شوهر خودم افتادم که من باردار نمیشدم دکتر گفت باید لاپراسکوپی کنی اجازه شوهرت لازمه
اینشوهرمم چون هدفش فقط بچه بود فک کرد الان میتونه منو تحت تاثیر قرار بده صبح زودبعد هزارکیلومتر راه رسیدیم اون مرکز،بهم گفت مهریه تو ببخش تا رضایت عمل بدم
گفتم نمیبخشم ک این دنیا نشد اون دنیا از حلقومت بکشم بیرون
خیلی گریه کردم اون روز
اخرم عمل کردم
ولی زخمش تاابد تو سینه مه
لابدمیخواست قبل عمل ببرتم محضر