یه بار رفتیم روستا مهمون.
نشسته بودیم یه آقای جوون و خانمش و بچه ی سه چهار ماهه اومدن خونه شون.
گفتن امام جماعت مسجدمونه با خانم و بچه ش.
همونجا خانم نشست بچه شیر دادن ، آقا کنارشون ، همینجور سیگار میکشید دود ول میداد توی چشم و چال زن و بچه ش 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
روم نشد بگم آقای محترم خانمت هیچ ، فکر اون بچه رو چرا نمیکنی؟؟؟