واقعا هیچی ندیدم😐 همش حبس بودم خونه
مامانم حتی نمیذاشت اردو برم 😐 بعد دبیرستان گیر ی مست همکلاسی بی انگیزه و مرده افتادم😐 ذوق منم کور میکردن😐
بعد ی سال پشت موندم چیزی ک باید رو نیاوردم 😐
همش خونم بقران خود خانوادم خونه آن😐
از وقتی داداشم ازدواج کرد همخونه شد با ما 😐 دیگ جایی نرفتیم
😐😐😐 ماشین رو فروختیم بابام عصرا میشینه دم در
ما هم همش خونه😐
خسته شدم
مامانمم ک بشدت بداخلاقه😐
هیچ دوست و رفیقی هم ندارم 😐