هعی...
شاید به نظرتون مسخره بیاد ولی کسی رو نداشتم بگم،
من سال ها تنها بودم ارزوم بود یه بچه ای بیاد خونمون.
بعد کلی سال مامانم باردار شد و قرار بود یه خواهر داشته باشم.
خیلی خوشحال بودیم، تو آسمونا بودم.
کلی لباس براش خریده بودم،دستبند درست کرده بودم، جینگولیجات گرفته بودم.
حدود یه ماه و نیم دو ماه مونده بود به دنیا اومدنش که خفه شد و فهمیدیم اون تو مرده.
مرده اش به دنیا اومد، منم قیافه اش دقیق یادمه:)
الان چند سال از اون ماجرا گذشته و من هنوزم دلتنگشم، خیلی زیاد..🥲💔