باسلام، شرمنده امشب دیر رسیدم مهمونی بودم. خب شروع میکنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مهمان ناخوانده
سال هزارو سیصدوبیست خورشیدی در بحبحه ی جنگ جهانی دوم و ترس از کشیده شدنِ جنگ به ایران،به خدمت ارتش بزرگ رضا شاه در آمدم.دوماهی از خدمتم در ارتش نگذشته بود که دچار عفونتِ شدیدِ ریه شدم و چون از لحاظ بدنی ضعیف و ببمار شده بودم به ناچار از ارتش اخراج شدم،و علی رغم میلم دوباره به روستای محل سکونتم برگشتم.اون زمونا هیچ شغل و حرفه ی خاصی تو روستاها وجود نداشت ،یا باید مزرعه داری میکردی ویا گله داری ،همیشه نیمی از سال خشکسا لی و قحطی بود و نیم دیگرسال سیل و برف وبوران شدید ،مانده بودم با این بیماریِ ریه ام چه کاری پیدا کنم ؟پدرم از خروس خوان تا شغال خوان سرِ زمینِ مردم کار میکرد ومادرم و خواهر هایم بیشترِ روز پای دارِ قالی ،اما من هیچ کارِ سختی ازم برنمیومد گاهاً اینقد سرفه میکردم که خون بالا می آوردم ،اما از خانه نشینی به سبکِ مفت خورها متنفر بودم و به کدخدای ده سپردم که برام کاری جور کنه که زحمتِ زیادی نداشته باشه ،کدخدا که حرفش بین ادمای ده زمین نمی افتاد و عزت و احترام زیادی داشت به صاحبِ قهوه خونه ی ده سپرد که منو به عنوانِ قهوه چی ببره وردستِ خودش ،روزِ اولی که رفتم تو قهوه خونه متوجه شدم اونجا فقط یه قهوه خونه نیست بلکه به راننده های کامیون و اتوبوس سرویسهای ویژه ای هم میده مثلِ مشروب و تدارکات برای قمارو اجاره ی زنان فاحشه و........دیدن ِ این کثافت کاریا برای من که بچه سید بودم و نزدِ اهل ده اجرو قرب خاصی هم خودم و هم خانوادم داشتم واقعا غیر قابل تحمل بود ،این بود که به صبح نکشیده از قهوه خونه زدم بیرون و برگشتم خونه،دوسه روزی هم پای دکانِ حاجی علی اکبر واستادم،ولی پسرش عذرم رو خواست و دست از پا درازتر دوباره خونه نشین شدم . تا اینکه یه روز صبح با صدای عمو سلیمونِ حمومی از خواب بیدارشدم که پای دارِ قالی مادرم ایستاده بودو در حالی که شالِ دورِ کمرشو محکم میکرد داشت مادرمو راضی میکرد که برم تونتابِ حمومش بشم،مادرم اماراضی به رفتن ِ من برای تونتابیِ حمومِ عمو سلیمون نمیشد میگفت بچم بیاد اونجا که جنی بشه؟از قدیم به ما گفتن خزینه جن داره .نه عمو سلیمون حمومت شیش دنگ مالِ خودت من پسرمو نمیفرستم اونجا که دلاکی و مشتمالیِ مردم ده رو بکنه،شب و نصف ِ شب هیزم ببره تو گُلخَندِ حموم که دیگِ مسی رو گرمش کنه و آب رو از تو قنات بندازه تو خزینه ،نمیبینی عمو سلیمون ؟نمیبینی که بچم ریه هاش نای نفس زدن نداره؟اونوقت بیاد توخزینه ی بخار گرفته ی تو با این ریه هاش دلاکی کنه؟یا که قبلِ اذونِ صبح جنی بشه بچم!!!!!!