خاطره سم با مادر شوهر صفحه 9 | تبادل نظر نی نی سایت

مدیر

عضویت: 1403/04/28

تعداد پست: 852

مادر شوهرم یه سال خونه و زندگی خودش را ول کرد و به بهونه دلتنگی پسرش اومد خونه ما و موندگار شد

یهو این اتفاق یادم افتاد یه روز با پسرش رفت امپول تقویتی بزنع دکتر ننوشته بود خودش از دارخونه خریده بود من دوره تزریقات گذروندم همسرم هر چقدر اصرار کرد که بده من براش بزنم راضی نشد و گفت باید منو ببری درمانگاه

خلاصه شوهرمم بردش ، منم رفتم دسشویی که گیره دسشویی از پشت افتاد و من موندگار اونجا شدم ، بچمم توی گهواره خواب بود تازه خوابونده بودمش خلاصه من دو ساعت توی دسشویی بودم که شوهرم اینا اومدن و و تونستم بیام بیرون ، شوهرم گفت کاش نمیرفتیم بازار تعجب کردم گفتم مگع نرفتین درمانگاه گفت رفتیم بعدشم مادرم گف منو ببر دور بزنم و برم بازار و اینا به خاطر همین دیر شد منم گفتم اشکال نداره حوصلش سر رفته بود خدارا شکر بچه ام بیدار نشده که و اینا را گفتم دیدم مادر شوهرم با من قهر کرد و نع حرف زد و نه جواب سلامم داد و نه اومد ناهار بخوره اخر سر شوهرم رفت نازش کشید و برای شام بردش بیرون. الان از صبح یادم افتاده میگم مگع من چه گناهی کرده بودم که باهام قهر کرده بود و اینجوری کرد

1404/08/11

16:16

3 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

منوداداش

عضویت: 1399/10/07

تعداد پست: 5521

اینجا بد از مادر حرف میزنن در حالی که خودشون زنن ومادر بی انصافیه واقعا

بی انصافیه بازن باردار این رفتارکردن ‌.بی انصافیه بادختر مردم اینجوری رفتارکردن ..من دوتا پسردارم ..اگه قراره ازاین گوه ها سرعروسم بخورم ..خدا بکشه اون روزو نبینم

الهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم .هدیه برای امام زمان ...خدایاشکرت .ممنونم ازت .

1404/08/11

17:19

1 نفر لایک کرده اند ...

setiatara

عضویت: 1400/12/16

تعداد پست: 28577

برای من گزگه برای اونا ساده

گرگ ندیدی

شوهر سابقم عمدا لیوان آب می‌خورد میذاشت رو فرش ندیدم شوت شد افتاد رو سرامیک شکست

گفتم چرا وسط راه میزاری گفت تو کوری

میخواست کارم ب بیمارستان اتاق عمل برسه پام بخیه بخوره چون همچی بندازه گردن مامانم خودشم خسیس سر ی نون خالی باهام دعوا راه انداخت گفت چقدر نون میخوری بااینک نون از کارت خودم ک سهم ارثم توشه خریده بودم ن از پول شوهرم

عین جلاد بود

زنگ‌میزد خواهرشو پر میکرد از شهر دیگ بهم بزنگه بد و بیراه بهم بگه

سر ۱سال جدا شدیم

1404/08/11

17:19

1 نفر لایک کرده اند ...

مامان الهام

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.