چند باره از اول ازدواج همینطوریه من ک جوابشو میدم با ناراحتی هم نشون میدم ک ناراحت شدم از دسش
از دلم در میاره اما ب چ درد میخوره
مثلا پارسال پدر شوهرم ۵ یا ۶ ماه مداوم از محل میومد کار داشت بردیمش محلات دندون مصنوعی گذاشت چند ساعت راه بود خودم همش رانندگی کردم شوهرم فقط خوابید
من اینهمه احترام اینهمه غذا و چای و هر چی دلش میخواست درست میکردم بهش میدادم بیچاره خیلی مهربونه پدرشوهرم
هفته اخری ک میخواست بره من دیگه واقعا خسته شده بودم هوا گرم بود کولرمون جواب گو نبود حموم داخل پذیرایی هستش نمیشد هی تند تند برم
ب شوهرم گفتم من کم اوردم دیگه دیدم فقط همین جمله رو خیلی اروم خیلی ب من میگع تو اندازه فلانی ک یکی از عروسای داییش هستش نیستی داییمو دوسال نگه داشت و فلان و بهمان تو احترام پدره منو نگه نداشتی خیلی ناراحت شدم انقدری ک لهنش بد بود مامانم خونمون بود اصلا نفهمیدم چی شد رفتم تو اتاق انقدر زدمش خیلی بد بود
یا مثلا داداشش چقدر خونمون بود من اصلا چیزی نمیگم چون مثه برادر خودمه
مادرش چقدر اومده خونمون یه سری چند ماه خونمون موند ه بود هی میگفت من کلا دوروز اونجا بودم وقتی ب شوهرم گفتم میگفت تو تقویم تیک زدی مگع 😐
چند وقت پیشم من گفتم روغن ماشینو خودت عوض کن من سختمه تا نمایندگی برم و برگردم میگفت واسه اولین بار یکاری میخوای انجام بدیا در صورتی ک از اول تا الان فقط یه بار شوهرم برده ماشینو همش خودم میبرم
مثلا یه سری کارایه دیگه میکنم ک بعدا میگه هیچوقت هیچ کاری نکردی
خیلی دلخور میشم گاهی از حرفاش