شهری که من زندگی میکنم دو ساعتی تا شهر مامانم راه هست
حالا من بخاطر دلتنگی اونا پنج شیش روزه شوهر و زندگی و کار رو ول کردم اومدم به کنار
من زیاد اهل غذا خوردن نیستن ، با قد ۱۶۰ و وزن ۶۴ ، حواسم هست زیاد پرخوری نکنم چاق تر نشم
سر سفره صبحانه مامانم گفت بخور از لاغری مثل غاز شدی😑زن داداشم تو اتاق بود شنید ، منم حرصم گرفت در جوابش گفتم خودت چی مثل پنگوئن شدی
میدونم خندتون میگیره از این کل کل
هر دوتامون اون لحظه خندیدیم ولی من بدم اومد جلو داداش و زن داداشم همچین حرفی بخواد بهم بزنه
بعدا بهش گفتم این حرفا رو نزن اوووو اونقدر ناراحت شد
دوس دارم زودتر برم از اینجا بااینکه شوهرم همچین ادم نمونه ای هم نیس ولی خونمون آرامشی دارم که نگو
الانم باهام باد داره خانم
شما بگین حق با کیه