پنج سال گذشته اتفاقا چندماه پیش داخل بانک دیدمش.
خودش رو اره ولی عذاب هایی که بخاطرش کشیدم نه! میدونی سخت ترین روزای عمرم رو گذروندم باید جلوی خانواده غمم رو پوشش میدادم. تنفر بود٫ نفرین بود و باز هم امید برگشت.. ارزوی طلاق براش و… ولی یه جایی گفتم بیخیال! چقدر بزرگش کردم اون حتی بعد از کات هم تلاشی نکرد! نبخشیدمش ولی سپردم به حضرت فاطمه چون خیلی بهش اعتقاد دارم و یه بار خواب شونو دیدم. از اون روز انگار سیاهی قلبم رفت سبک شدم ولی خواست به همین اندازه که این چندسال خورد شدم عذاب بکشه. پیگیر زندگیش نیستم و ارتباطی با نزدیکاش ندارم ولی مطمنم خدای من تاوانم رو میگیره.