من تازه مادر بزرگم با یک پیرمرد ازدواج کرده ولی متوجه نگاه های بد این مرد روی خودم میشم و خب من شال نمیزارم جلوش چونکه فکر میکنم پدر بزرگم حساب میش ولی حس میکنم روم نگاه بدی داره و چند بارم تو چشمام نگاه بدی کرد و حس بدی گرفتم تا اینکه امروز مادر بزرگم خونه نبود فقط این پیرمرده بود و مجبور شدم برم داخل خونه چونکه مادر بزرگم رو اومده بودم ببینم بعد دانشگاه بعدش رفتم و ........ الان نمیدونم به مادر بزرگم بگم یا نه و دارم گریه میکنم نمیدونم چیکار کنم من مجبور شدم بیام اینجا بگم .😭😭