من مشکلم رو قبلا تو تاپیکم گفته بودم رفتم روانشناس گفت باید با یکی کم کم ارتباط بگیری و منم قبلا یکی تو دانشگاه ازم درخواست دوستی کرده بود قبول کردم ولی همه میدونن من خودم دلم نمیخواد مجبور بودم مشکل اینه اولین قراری که گذاشتیم من با ترس و لرز و خوردن قرص برا ترسم باهاش رفتم قرار ولی کاش نمیرفتم برا همینه میگه به پسرا به هیچ نری اطمینان نکنید زوری منو بوسید گردنم کبود شده از ترس اومدم خونه دوستم خوابگاه نرفتم من چیکار کنم من نمیخوام ازدواج کنم من نمیخوام با هیچ پسری تو ارتباط باشم بدم میاد ازشون به مرگشون راضیم روانشناس هم نمیرم بدبختم کرد من الان چیکار کنم چند روز دیگه خونواده ام میاد تهران انتظار نداشتم هم دانشگاهیم در همون قرار اول وحشی گریش رو نشون بده
نگید فیکم و اینا واقعا حالم بده درکم کنید اگه میخواین بگین که من مرض دارم اومدم تاپبک بزنم پس رد شین لطفا