صبح پاشدم صبحونه آماده کردم همسرم خورد ورفت سره کار منم شکر گزاریما نوشتم واز خداتشکر کردم که روزه خوب وهفته ی خوبی برام رقم زده بعد ناهار پختم وهمسرم ظهراومد و ناهارخوردیم بعد باهمدیگه رفتیمپیاده روی از اونجایی که سره یه قضیه مدتیه کم پول شدیم ونگران و ناراحت بودیم البته بیشتر همسرم ناراحت بود ومن بهش میگفتم ناراحت نباش خدا بزرگه و نمیزاره دشمن شاد بشیم و درهای رحمتش همیشه بازه ...ولی همسرم نگران و آشفته بود که یهو خاله اش که خارج از کشوره زنگش زد و گفت ۳۰ میلیون به حسابش واریز کرده...همسرم تشکر کرد و گفت آخه برای چی خاله اش گفت همینطور به دلم افتاد بعده مدتها یادی ازت بکنم...وواقعا هاج و واج موندیم
...بعدش توی راه یکم سوسیس خریدیم و اومدیم بندری درست کردم و خوردیم و سریال یوسف رو دیدیم و همسرم خوابید و من فیلم سینماییه شبکه نمایش رو دنبال کردم و هنوز بیدارم...و در عجبم از قدرتشکر گزاری