یه خیابونی هست پر از شرکت ، صبح رفته بودم برای مصاحبه و یه اقایی رو با یه ماشین فوق العاده لوکس چندین بار دیدم(خیابونه هیچ ماشین و ادمی توش نبود) و هر بار چشم تو چشم شدیم .
برگشتنی دیدم رفت تو یه رستوران داغونی تو یه زیرزمین و منم رفتم دنبالش🤣ماکارونی سفارش داد و منم گفتم ماکارونی میخوام 🤣
بعد سر میز شروع کردم هی نگاش کردم هی نگاه های نافذ کردم . تا اینکههههه اویزون بازیام جواب داد و باهام حرف زد 😊
میترسم ازش ،نکنه بلایی سرم بیاره😖ولی من پاچه پاره تر از این حرفام🤣