به حدی چندش آوره که از بچگی خجالت میکشیدم به دوستام بگم این آدم برادرمه همیشه مایه عذاب ما بود چه وقتی مجرد بود چه الان که متاهله اصلا دوس ندارم حتی یک ثانیه اون هیکل نحسشو ببینم وقتی مجرد بود توفکر تجاوز به محارم خودش بود وقتی که منو خواهرام تنها بودیم از ترس میرفتیم تو حیاط تا مامانم بیاد که مبادا یه وقت بهمون تجاوز نکنه.الان که میبینمش حالم ازش بهم میخوره اصلا باهاش حرف نمیزنم میرم تو اتاق که تشریف نحسشو ببره بعد میام بیرون تازه مادرم بامن دعوا میکنه که چرا تحویلش نمیگیرم!!