سلام.
بچه ها،من همیشه دارم میگم همیشه آروم بودم.
همیشه پناه میبردم به خدا....
من پرستارم ،بخاطر کنکور مجدد گفتم سسرکار نمیرم
از اون طرف اینستا ول میگشتم....
مامانم گفت تو بشین خونه ، درس بخون من میرم سرکار ...بعد شغل مامانم تایمش زیاده و خسته میشد...وقتی میومد میگفت من خسته بودنی میگفتم دخترم الان خونه داره درس میخونه دکتر بشه....
بعد تو خونه هم فقط برا موفقیت من ذکر میگفت...
قبل بد کنکور هم رفتیم قم ....عیدغدیر و اربعین
فردا روزی اربعین ، نتایج کنکور ۱۴۰۴ اومد و منم گند زده بودم.
مامانم دلش شکست ....بعد من روز یکشنبه دداشتم درس میخوندم که یهو دچار وسوسه شدم ...کلی فکر چرت و پرت اومد سراغم در مورد مادرم....