من تو یه محل کاری فروشنده بودم و زد و عاشق یکی از همکارانم شدم که اختلاف سنی خیلی بالا با من داره و.مخالفت های خانواده و کلی مشکل که برای ما مانع شد برای ازدواج که حتی بابام منو از محل کارم آورد بیرون برای اینکه همو نبینیم....روز آخری که قرار بود تو محل کارم باشم صاحب کل مجموعه آمد بهم پیشنهاد همکاری داد برای حسابداری مجموعه بعد من همینجور مونده بودم ...
آمدم خونه بازم باهام تماس گرفتن منم گفتم تو دلم اوکی میگم ، بابام که قبول نمیکنه...
حالا به بابام گفتم و پدرم قبول کرده کاملآ با رضایت
الان زنگ زدم به کارفرما قبلیم که آقای فلانی میخواد منو برداره گفت غلط میکنه فلانی،تو اصلا اخلاقت با اونا نمیسازه...الان زنگ میزنم میگم منم گفتم باشه
بعد گفت از سرماه بیا اینجا قسمت صندوق رستوران...منم قبول کردم که از سرماه برم دوباره پیش کار فرمای اولم
الان نمیدونم حس میکنم زندگیم شده یه فیلم که منم نقش اصلی شم
از یه طرف داستان اینکه اون تو محل کارمه و بخاطر اون خانوادم نزاشتن برم از طرفی هم شغلم...
همه چی گره خورده
خدا میدونه ته این داستان شر است یا خیر