از دیشب هنگم ، شام مامانم و بابام همراه خانواده داییم خونه ما بودن تا همسرم از سرکار برگرده مهمونا رسیده بودن
در و ک براش باز کردم گفت چیزی لازم داری بگیرم گفتم اره نوشابه بگیر
گذشت و رسید ب بساط سفره یادم افتاد سس و ماست نداریم ، بهش گفتم میری بگیری خیلی رک گفت ن دیگه خستم