مادر من ازدواجش اینجوری بوده سال ۵۶،۵۷.
یه دختر از عموی اولم، ۵ تا هم ما بچه ایم.
رفتار عمو، عمه هام با ماها خیلی خیلی خیلی بد بود.
والله تا الانم نفهمیدم چرا با ۴۲ سال سن.
انگار بابای من قاتل عموم بوده، یا ما بچه ها.
مثلا فقط خواهرمو دعوت میکردن شام و ناهار، یا میبردنش گردش.
فکر کن اون دختر ۲۰ ساله بود، میبردنش شهربازی، ماها ۷،۸ ساله بودیم، بابامم ماشین نداشت، دست به دهان نگاهشون میکردیم.
مخصوصا عموهام.
کلا ارتباط خواهرم باهامون خوب نیست، وقتی چیزی به نفعش باشه، خواهرمون، وقتی چیزی به نفعش نباشه، مثلا موقع کادو دادن ، رک میگه خواهرتون که نیستم.
در کل نمیدونم ، بگم خوب یا بد.
به نظرم تا وقتی خوبه که تمام اطرافیان ، رفتار درست و منطقی داشته باشن، که اونم والله محاله، مگه همه حاضرن بخاطر تو و خانوادت برن پیش تراپیست و مشاور و ....