یه روزایی مثل دیروز مثل دیشب ک از سنگینی مسئولیت های متاهلی و مادری کردن خسته میشم از باری بیشتر وقتها تنهایی حملش میکنم چون شوهرم با زرنگی و موذی گری از زیرش شونه خالی میکنه و گریه میکنم پشت سرم بجای اینکه دلسوزی کنه یا درکم کنه ب دخترم میگه شروع کردنی تمومم نمیکنه!
حس میکنم واقعا در کنار آدم اشتباهی قرار گرفتم زندگی با آدمی ک درکت نمیکنه،هواتو نداره و از همه مهم تر مراقبت نیست واقعا حیف و میل کردن خودته