بچه ها امروز هفتمین سالگرد ازدواجمون بود
با گل و کیک و مرغبریون سورپرایزم کرد
بعد از کلی خوش گذرونی امشب خنده خنده میگه چه گهی بود خوردم که باتو ازدواج کردم این چه سرنوشتی بود گرفتار شدم😐
هرروزززز میگه تو منو اذیت میکنی خسته شدم
ولی خدا وکیلی من اصلا کاری به کارش ندارم
فقط یکم خرجم بالاست اونم نه خرج شخصی برای خودم هیچ کاری نکردم
فقط دارم برای هدفم تلاش میکنم وگرنه اصلا بدی نکردم بهش و سرم به کار خودمه
و اینکه کلا گرونیه اینا تقصیر من نیست
چیکارش کنم
امشب بعد از هرشببب غر زدن دیگه بهم برخورد
ناراحتم
خوابم نمیبره از حرفاش