2777
2789
عنوان

اینجا کسی هست ک از عزیزانش یا افراد درجه یک خانوادش خودکشی کرده باشن

| مشاهده متن کامل بحث + 695 بازدید | 50 پست
پدرم تو سن ۶۰ سالگی چندسالی بود حال روحیش خوب نبود میگفت خودکشی میکنم کسی جدی نمی‌گرفت داداشم گفت بگ ...

وای عزیزم متاسفم

خدا بهت صبر بده

حال و روز شما چجوری شد بعد این اتفاق؟

اگه ناراحتت میکنه نگو عزیزم

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

روحشون شادتا حالا ب شما گفته بود میخام این کارو بکنم؟استوری میذاشت از این غمگینا؟؟

بهم نگفت

چون توی دو شهرستان دور از هم زندگی می‌کردیم 

ارتباط مون اکثرا تلفنی بود

فقط وقتایی که می رفتیم شهر مادری مون، خونه مادربزررگ 

همو میدیدیم و همیشه چت و تلفنی با هم در ارتباط بودیم

اما استوری هاش آررررررره

همش عکس جسد، کغن6، مرده شور خونه و.... 

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

مادر بزرگ مامانم خودکشی کرده 

مامانم میگه افسردگی شدید داشته و بخاطر همین مدام دست به خودکشی میزده  اما همیشه مراقبش بودن و نجاتش میدادن اما در اخر یه روز خودشو از پشت بوم پرت میکنه پایین و میمیره 

بخطر اینکه بنده خدا ۱۱ بار حامله میشه و ۹ فرزندشو بعد از به دنیااومدن از دست میداده 

خیلی درد بدیه ماها ک کشیدیم میدونیم خدا نصیب هیچکس نده

آمین

من یه لحظه الان ب خودم گفتم نکنه واقعی میگه

نکنه استوریاش،حال بدیاش،خلاص میشم هاش از رو مسخره بازی نیست و کار دست خودش بده

وااااای خدا من چیکار کنم، دلم داره میترکه

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ی چیزی بگم ظاهر شیک و پیک آدمهارو با درونشون یکی ندونین. یه دوستی داشتم یبار باهم رفتیم روانپزشک میخ ...

منم یکی از اعضای درجه یک خانوادم تو این حاله

انقدر ک همش بیرونه،استوری شاد میذاره،میزنه ب بیخیالی همه چی رو،اون تک و توک استوری هاش در مورد مرگ،یا حرفاشو میذاشتم پای شوخی

ولی الان ترس برم داشته،وای وحشت کردم بلایی سر خودش نیاره

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

وای عزیزم متاسفمخدا بهت صبر بدهحال و روز شما چجوری شد بعد این اتفاق؟اگه ناراحتت میکنه نگو عزیزم

نابود شدیم حرف مردم یه طرف درد خودمونم یه طرف چندین سال گذشته داغش فراموش نشده خواهرم میگه چندروز رفتم اونجایی ک بابا خودکشی کرد چندساعت فقط گریه کردم 

خدا بیامرزشمشکل خاصی داشت؟شوهرشو دوس نداشت؟شما ک استوریاشو میدیدین نمیتونستین کاری براش کنیدمنظورم ا ...

ببین مادرش یعنی خاله من خیلی تو زندگیش دخالت میکرد

نظر میداد، بین دخترخالم و شوهرش دعوا درست میکرد

تا وقتیدهم مجرد بود خالم اذیتش می‌کرد برای رفت و امد و بیرون رفتن و سر هر  چیز کوچیکی بهش گیر میداد

این ازدواج کرد که راحت شه

خانواده شوهرش بدترررر از خاله ام از اب در اومدن 

اونم 18 سالش بود که ازدواج کرد، بچه بود تو 19 سالگی خودشو کشت😭😭😭

بهم نگفتچون توی دو شهرستان دور از هم زندگی می‌کردیم ارتباط مون اکثرا تلفنی بودفقط وقتایی که می رفتیم ...

خوب شما با این استوریا نفهمیدین چقد داغونه؟

نمیپرسیدین این استوریا چیه؟

دلت از چی پره؟

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

اره پسرعمه ام، ناهار خورد با خونوادش شوخی کرد، کمی سربه سر مامانش گذاشت

رفت تو اتاقش یه استوری غمگین گذاشت

یک ساعت بعدش قرص برنج خورد

فامیلا که استوریشو دیده بودن بعضیاشون سریع زنگ زده بودن که باهاش حرف بزنن اما خب زود دست به کار شد


 
منم یکی از اعضای درجه یک خانوادم تو این حالهانقدر ک همش بیرونه،استوری شاد میذاره،میزنه ب بیخیالی همه ...


باهاش حرف بزنین ، سعی کنین از دغدغه ها و حال الآنش مطلع بشین ، شاید نیاز به یک گوش برای شنیده شدن داره


[یک‌ جمله زیبا و فاخر و تا خرتناق پر از آرایه.]

مادر بزرگ مامانم خودکشی کرده مامانم میگه افسردگی شدید داشته و بخاطر همین مدام دست به خودکشی میزده ا ...

روحش شاد باشه

چ حجم بزرگ غمی رو پشت سر گذاشته

وقتی میلی ب زندگی نباشه,هیشکی نمیتونه جلوی آدمو بگیره

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

نابود شدیم حرف مردم یه طرف درد خودمونم یه طرف چندین سال گذشته داغش فراموش نشده خواهرم میگه چندروز رف ...

الهی بمیرم

خدا بهتون صبر بده

چه فشاری رو تحمل کردین واقعا


من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

پدرم اما من با مامانم زندگی میکردم کلا اما چند باری ک دیدمش خیلی شاد بود تعجبم چرا خودشو کشت عمه ام بنده خدا خودسوزی کرد توی دستشویی چون شوهر بدل و شکاکی داشته حتی سر دستشویم باهاش می رفته دوست دخترمم بخاطر یک شوخی مسخره ک پدر و مادرش رو بترسونه صندلی از زیر پاش لیز میخوره و با طنابی ک بسته بوده خفه میشه فوق دختر زرنگ و باهوشی بوده 

ببین مادرش یعنی خاله من خیلی تو زندگیش دخالت میکردنظر میداد، بین دخترخالم و شوهرش دعوا درست میکردتا ...

☹️😭

از چاله دراومد افتاد تو چاه

فکر کرد خودشو نجات میده،ولی وقتی راه نجاتی پیدا نکرد ترجیح داد نمونه

هعی...این همه محدودیت،روحشو نابود کرد

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز