بخونید زیاد نیست:) من کلا مامان بابام ازم متنفرن ذره ای براشون مهم نیستم آنقدر زجرم دادن آنقدر با گریه و التماس به بابام کل این ۱۸ سال زجه زدم که زنت داره منو میکشه (بیمار اعصاب روانیه شدید)، به هیچ جاش نگرفت
تا الان که تبدیل به اینی شدم که هزارتا مشکل و اختلال روحی دارم افسردگی و ساعتها یجا خیره شدن و اشک ریختن یا شرم بدن و مدام جلو آینه و متر به دست بودن فقط یه ذره شه (از بس زن عفریته ش منو چاق و خیکی خطاب کرد)
حالا چندروزیه نمیدونم دقیقا چرا، بابام یذره داره تو پیامک هاش بهم از واژه های فدات، مخلصیم، قربونت و... استفاده میکنه گاهی، واسه شماها مسخرست اما این واسه من تغییر ۱۸٠ درجه ایه
حالا میگم شاید یذره ته دلش به من حس پیدا کرده یه حس سر سوزنی دوست داشتن یا دختر پدری نمیدونم شاید
تا این حس از بین رفته تصمیم خودکشیمو که خیلی وقت تو سرمه عملی کنم؟ اینطوری شاید شاید واسه یه هفته یه ذره ناراحت بمونه، بعد یه هفته که قطعا یادش میره دوپاکت سیگار و تموم