واااااااااای دقیقا همسر منم سالها پیش وقتی نامزد (عقد) بودیم یه همچین حرفی رو به من زد
ما عقد بودیم رفته بودم خونه ی مادرشوهرم (دوتا شهر متفاوتیم) بعد یه روز یه بحث بین منو نامزدم پیش اومد (بحثمون سر این بود که عروسی دعوت بودیم من میخواستم برم آرایشگاه شوهرم میگفت نههه خوشم نمیاد زنم هفت قلم آرایش کنه دم تالار مردا وایستادن زشته و این حرفا) بعد منم رفتم تو حیاط مادرشوهرم.. یکدفعه اومدم تو دیدم داره به جاریم میگه به قرآن بخواد اینجوری سر خود باشه طلاقش میدم 😐بعد منم سنم کم بود کلا آروم و کم رو بودم به روش نیوردم تا یک ماه بعدش شوهرم اومد خونه ی ما من هنوز اون حرفش تو دلم بود که بهش گفتم خیلی از دستت ناراحتم گفت چرا؟؟ گفتم اون روز من صداتو شنیدم داشتی به جاریم میگفتی اگه اینجوری بخواد سرخود باشه طلاقش میدم بعدش گفتم خوشم نمیاد جلوی اون نکبت بخوای کوچیکم کنی یکدفعه گارد گرفت شروع کرد فحش دادن به من، وگفت چی؟؟؟؟ حواست به حرف زدنت باشه هاااا اون خونواده ی منه حق نداری راجب خونواده ی من اینجوری بگی 😑🙄منم دهنمو باز کردم هر چی دلم خواست گفتم، گفتم خونوادت منم نه اون 😑اون خونواده ی داداشته
الان سالهااا میگذره همسرم اوایل خیلی خونه ی داداشش میرفت چون جاریم خودشیرین بود غذای مورد علاقشو درست میکرد ت. همه چی خودشو مینداخت وسط به شوهرم میگفت اون تیشرته بیشتر بهت میاد یا میگفت عههه ریش چیه گذاشتی برو ریشاتو بزن درصورتی که من ریش و ته ریش دوست داشتم شوهرم دوران نامزدی تصادف کرده بود از من دور بود جاریم پماداشو میزده و باندو عوض میکرده ماساژش میداده لباساشو میشست و اتو میکرد کلا شوهرم از سرکار که میومده بعد از غذا میرفته خونه ی جاریم چایی بخوره اینجور که جاریمو دوست داشت خواهراشو دوست نداشت.. بعد برادرشوهرم (شوهر همین جاری) اصلا جواب سلام منو هم به زور میداد به زن خودشم اهمیت نمیداد
الان سالهاا گذشته شوهرم اصلا کلا با جاریم قطع رابطه کرده و اصلا محلش نمیزاره و خیلیم ازش بدش میاد میگه موذیه، مارمولکه