من پونزده سالم بود که از یه بازیگر آقا خوشم اومد الان نزدیک ۲۴ سالمه اما هنوز هم دوستش دارم. اون موقع که من بهش علاقمند شدم مجرد بود البته سنش زیاده و جای بابامه.
به هرحال
این گذشت و گذشت تا اینکه بزرگترین ترسم اتفاق افتاد و ایشون ازدواج کردن
البته اینم بگم که من اصلاااااااااا افکار بدی نسبت به ایشون نداشتم و ندارم و فقط دوستشون داشتم و از دیدن بازیشون توی سریال ها لذت میبردم
سال ۹۸ وقتی ۱۸ سالم بود ازدواج کردن ماه اول خوب و خوش بود همه چی هرچند که لای مریض باید بگم من به خانمشون یکم حسودیام میشد اما بازم خوشبختی اون برام مهم تر بود
وقتی ۱۹ ساله شدم احساس کردم دیگه با بازیگر مورد علاقه ام راحت نیستم. دیگه روم نمیشد دوستشون داشته باشم انگار چون ازدواج کرده بود دیگه مثل سابق برام نبودن و در نتیجه باعث شد کم کم فکرشون و از سرم بندازم بیرون به خاطر خودش از خودش گذشتم چون میگفتم شاید همسرش دوست نداشته باشه دخترا دوستش داشته باشن
اما خب میدونم که ایشون بازم طرفدار دختر دارن اما من خودم و کشیدم کنار و به خاطر آرامش ایشون سعی کردم وانمود کنم برام مهم نیستن و امام زمان و... جانشین ایشون کردم.البته نه که بگم من قبل از این باهاشون در ارتباط بودم. وقتی ازدواج کردن دیگه حتی توی ذهنم هم نتونستم دوستشون داشته باشم.
البته بگم که ذره ای از علاقه من به ایشون کم نشده فقط دلم نمیخواست یه مرد متاهل و دوست داشته باشم احساس خوبی نداشتم ولی خب این کار خیلییییییییی سخته