یکی از اقوام همسرم که درجه یک هم هست
پسره ۱۴ سالشه
ازش بیزاررررم ازش متنفرم دلم میخاد خفش کنم
بخدا الان خاستم بخابم یک لحظه اومد تو ذهنم کل حالم پرید و حالت عصبی و پنیک بهم دست داد الهی ذلیل بشه اشغال الان میگم چرا ازش آنقدر متنفرم
عنتر حرام زاده قبلا هم شنیده بودم که حروم لقمه اس
ولی آنقدر برام کرون تموم نشده بود
اشغال دست به اندام خصوصی بچه ها میزنه و انگار حس داره الهی خار بشه
بچه من ۲ سالشه بود و پسر هست من سر اختلافات شدید با همسرم میخاستم جدا بشم ازش همسرم بچه رو از من گرفت و تا زمان دادگاه حضانت برسه ۵ ماه طول کشید و تو این مدت بچم پیش باباش بود منم از درد دوری بچم برگشتم سر زندگیم دوباره و تا الان اختلافات و کتک و عذاب و تحقیر رو دارم تحمل میکنم که بچم تنها نمونه و بلا سرش نیاد
بچم اون موقع دو سالش بود بعد برگشتنم به زندگی دیدم بچم هی انگشت ببخشید میبره داخل مقعدش ازش پرسیدم چرا اینکار میکنه اسم اون حروم لقمه رو آورد گفت اون اینجوری میکرد از شدت حرص و عصبانیت فقط داد میزدم و میلرزیدم هر چی از دهنم دراومدی به شوهرم گفتم گفتم اگه عرضه نداشتی بچه رو نگه داری گوه خوردی بچه منو به من نمیدادی ک الان اینجوری بشه بی همه چیز
و جالبه شوهرم انکار کرد و گفت بچه از خودش میگه عقل ندارن بچس دروغ میگه و منم دیگه ادامه ندادم ریختم تو خودم چون شوهر عنم پشتم نبود و با کینه ادامه دادم
موند تا چه ماه قبل
الان پسرم ۵ سالشه شوهر خرم باز بچه رو برد خونه اون عنترا بدون اطلاع من
بچه اومد دیدم باز داره اون کار رو تکرار میکنه
با آرامش پرسیدم از پسرم باز اسم اون بی همه چیز روگفت
ینی از خود بی خود شدم شروع کردم به فحش دادن و تهدید ک الان زنگ میزنم به اونا اون زنا زاده رو آتیشش میزنم شوهرم گفت نههههه بچه دروغ میگه اون اون کار رو نمیکنه من مطمئنم شروع کرد به دعوا کردن پسرم منم افتادم جلو گفتم جرت میدم بچه منو دعوا کنی برو اون حروم زاده رو جمکن برو خونشون همه چی رو بگو تا خودم نرفتم بسوزونمش...جالب اینه با من دعوا میکرد که آره بچه رو حساس کردی داره دروغ میگه میخاد جلب توجه کنه
بچم گفت مامان اون (اسم واموندش روگفت) به خصوصی دست زد به باسنم دست زد بعد خصوصی خودش رو بهم نشون داد گفت دست بزن بهش
خون جلو چشام رو گرفت
شوهر عنم بچه رو برداشت رفت خونه اونا مثلا که بپرسه چی شده رفته اونجا زنگ زده ب من که آره بیا با مادرش حرف بزن بعد ب مادر اون کثافط میگه ببین زنم میگه بچه رو به بچه ما دست زده من نمیگمااا زنم میگه اسم خودش رو گذاشته پدر
انگل بچه خودش رو میفروشه به بقیه به بچه خودش میگه دروغ گو عوض اینکه بره سراغ اون جرش بده به بچه خودش میپره طفلی بچه ام از ترس دیگه هر چی اتفاق بیوفته مطمئنم بهم نمیگه ک دعوا نشه
ازشون متنفررررررم متنفررررر دوست دارم تیکه تیکه اش کنم
چیزی هم برا ثابت کردن ندارم هر چی میگم میگن بچس
پیش شوهرم هم کردن نگرفته بود پسره ی نجس
چون بچس ینی دروغگویه؟؟؟ چون بچس ینی اون بی پدر مادر. کوووووو. ن ی داره راست میگه
نمیدونم چیکار کنم توروخدا بهم بگید با اون گوه چیکار کنم که آروم بشم؟؟😭😭😭😭
نمیتونم تحمل کنم الان من از زندگیم بریدم اختلافات در اوج هست کتک میخورم تحقیر میشم ولی از ترس نمیتونم بچم رو ول کنم دست اینا یادم میاد خون جلو چشمام رو میگیره کسی حرف بچه رو باور نمیکنه ولی من که مادرم میفهمم رفتار بچمووو نمیزارم با اون یک جا باشه اصلا
بچه ام داره یا سنی میرسه که حضانت میوفته دست پدر احمقش دیگه تا ۷ سال با منه الان ۶ سالشه
خدایا خودت ب داد دلم برس