دیروژ با قطار میخواستم بیام خونه
رییس قطار گفت سوارت نمیکنم گفتم چرا
گقت جا نداریم گفتم توروخداا سوارم کنن
گفت جا داریم ولی دلم نمیخاد سوارت کنم مشکل داری
بعد منم کلی وسیله دنبالم بود
نشیتم رو صندلی بغضیییی شده بودم از چشام داشت اشک میومد
رییس قطاره ام داشت یا همکارایش حرف میزد
از جلوم رد شدن
منم کلا بهشون نگا نمیکردم زل زده بودم به زمین(فشاز روم بود) 
اومد پیش من گفت حالا چرا انقد بغض کردی
گفتم هیچی
گفت بگو دیگه چته
گفتم چون ۳ساعته نشیتم اینجا هیشکی سوارم نمیکنه
گفت بغض نکن سوارت میکنم
اینجوری ناراحت میشی عصایم خورد میشه ب همکارش گفت منو ببزه فلان کوپه
همکارشم هی باهام حرف میزد شوخی میکرد که حالم خوب شه 
وقتی سوار قطار شدم تو سالن وایساده بودم ی مرد میانسال بود بم فگت ساندویچ میخوری گفتم ن مرسی گفت جدی میگمم اضافه داریم اگه میخوری بیارم گفتم نه مرسی فلان کلی اصرار کرد منم تعارفی گفتم نمیخوام
اخری ذفتم تو کوپه دیدم برام ساندثیچ گذاشته تو کوپم
وقتی رفتم تو سالن یه مهماندار بود گفت من سه بار تو سالن دیدمت
گفتم خب
گفت هر سه بار ازت خوشم اومدمیشه شمارتو بدی
با تحقیر نگاش کردم
گفتم چرا خودتو در سطح من دیدی
اص رار کرد شمارتو بده منم زدم سیم اخر گفتم یکم دیگه ادامه بدی جیغ میزنم همه بریزن اینجا
اینم دید دیوونه میوونم رفت ولی چند دقیقه دیگه اومد بازم اصرار کرد منم قهوه ایش کردم
بعد وایساده بودم تو سالن به بیرون نگا میکردم
باز یه مهماندار دیگه اومد گفت ببخشید تو دستو پانم خانوم
گفتم ن من بیشتر تو دستو پام
گف چایی میخوری
گفتم نه
گفت جدی میگممم بژار الاان میام برات چای میریزم بخوری 
گفتم مرسی اهل چای نیستم
گفت مطمعن باشم؟  گفتم بله
بعد ی پیرمرپه بود تو کوپشون درش باز بود زل زده بود به من احساس نا امنی کردم
اومد ا کوپه بیرون ک سر صحبتو باز کنه باهام
گفت خانوم میدونی الان کجاییم
گفتم خیر من مگه مپم
گفت دانشجویی فلان چشم غره ذفتم بهش
اصلا داشتم دیوونه میشدم