خواهرشوهر
داستان خاصی ندارم
فقط یه بار کوچیک بودم خوابم نمیبرد
اومد جابه جاشم یهو پایین آیینه خونمون یه نفرو با ظاهر کاملا مشکی دیدم که موهاش ریخته بود رو صورتش و طوری که دیدی میرن دستشویی؟
نشسته بود پایین آینه و روش رو من بود ولی هیچ چیز از صورتش و ندیدم چون سیاهی مطلق بود
اون شب سکته رو زدم
ولی میگم شاید خیالاتی شدم و تو خواب و بیداری بودم
واسه خواهرم تعریف کردم اونم دقیقا همچینی چیزیو جلو اینه ولی ایستاده دیده که داشته نگا خودش میکرده