خدا اصلا منو نمیبینه
اگه میدید دعاهامو قبول میکرد بابام نمیمرد
دعامو قبول میکرد این همه رشته چرت و پرت یه جای دیگه قبول میشدم
خواهرم انقد بهم بی محبت نبود💔
به جایی رسیدم منی که از ازدواج متنفرم ختم برداشتم واسه اینکه ازدواج کنم برم خونه شوهر حداقل🥲
تا ابد از قیافه و هیکلم بدم میاد
عزیزم اصلااین موردا نیس ک ....چراذهنتو به بیراهه میکشی ...
میدونی وقتی متاهل میشی دیگه انگار واقعا هییچوقت مثل قبل با خانوادت اوکی نبودی، بخصوص اگه سالها بگذره، بعدم تو خلوت کوچکترین حرفی شوهرش بزنه حس میکنه داره طعنه میزنه، ازطرفی همین رابطه نداشتن بشدت ی زن را بداخلاق میکنه، باردار باشه که بدتر اصلا ده برابر پریود قاطیه ، بعدم تو ب عنوان خواهر کوچک حتی اگه خونش هم نبودی ازت توقع داشته ک کمکش کنی نمیگم خودت را خورد و کوچک کن نه ولی درکش کن ...انشاالله شوهر که کردی ی روز کامل میفهمی چی میگم
نه نمیشناسم. نمیدونم چرا روزای خوب ما نمیاد ؟
وقتی که کنکوری بودم باید درست درس میخوندم پدرم مریض شد زندگیم نابود شد
۲۰ سالمه یه خواستگار ندارم راست میگه حتما قیافه ام خوب نیست که خواستگاری نداشتم تا الان. هم سن و سالیام عقد عروسی کردن بچه دارن من هیچی
از همه دنیا عقب تر موندم
هزیزم اینجوری نگو مطمعن باش همه چیز به وقتش اتفاق میفته شاید یه حکمتی داره که یه مدت بری خونه خواهرت باباتم خدا بیامرز عمرش انقدر بوده منم مادرم جوون رفت بردیمش مشهد شفا بگیره تا رسیدیم مشهد حالش بدتر شد بعد دوماه تموم کرد کارای خدا هیچکدوم بدون حکمت نیست فقط. به خودش بسپار
