سلام گلم من دیروز نتونستم کامل تایپ کنم چون همسرم اومد
عزیزم من مجردی دوران سختی و تعصب باری داشتم مدام عکر های دلبری احساسی و خاص تو جودم میرقصید باور کن
خلاصه دختر خوشگلی بودم اهل دوست پسر و بیرکن رفتم با هم جنس خودم نبودم لهم خواستگار اومد و من برای رهای ازرخونه بابا و بلع دادم بعددسال ها زندگی بقران قسم محبت ندیده بودم اصلا چ فکرای میکردم چ جیزای ب سرم اومد آقا میخواست خودش باشه و خودش مسافرت هرگز دور دورتو شهر اصلا بخودا بد تررعقده ای شده بودم اخلاق صفر افتۻاح بود
کتک میخوردم ازش تهدید ب خاطرش رفتم دهات زندگی کروم بلکه آدم شه اصلا ابداـ
میگفت من ب رن جماعت رو نمیدم ب زن بخندی پررو میشه
من عقده ای شده بودم ازش البته یک دختر دارم ازش
من بازم نیاز ب عشق داشتم نیاز ب محبت
باور کن شهر غریب بودم ی خطای ندادمم مدام مارو رها می کرد و میرفت من عمق نیاز داشتم بهش تایمی زایمان کردم منو ول کرد
من حلالش نمیکنم
خلاصه ب سختی ازش جدا شدم خیلی خواستگاز داشتم خدا یکی رو برام معجزه کرد قربون امام حسین برم خیلی معرفت داره قلبم براش
یک مردی نصیبم کردهک الان کنارم خوابیده جونم بهش بنده راستش خیلی مرده
حالامیخام بگم من واسه ازدواج اولم شوق احساسی داشتم ولی هیج چیز دریافت نکرده بودم
واس ازدواج دومم میگفتم مرد ها بلد نیستن و انتظاری نداشتم دریافت کنم ولی خیلی دریافت میکنم گاهی میگم از خدام باشه گاهی میگم معجزهه