زندکی من ارومه..ریتم اروم..یه زندکی خیلی کم تنش. شوهرم ن دانشکاه رقته س..ن پولدتر..ن ازون مدلا ک کلی دوست دکتر وکیل و رابطه دار داره...یه ادم خیلی معمولی..مرداروم اهل خانواده...ک زمانی ک زنش شدم حتی کار همنداشت..یعنی کلا هیییچ چیز انچنانی برای انتخاب شدن نداشت..بجز علاقه ش.و اینکه ادم خوبی بود. همیشه خانوادم داییام خاله هام دوربریام سرزنشم میکردن..و هنوزم میکنن..یه خونه نداره..پراید زیرپاشه...میگن یه دانشگاه نفرستادت(پول نداشتیم بابت هزینه هاش) یه سفر درست حسابی نفرستادت...باید برات خیلی کارا میکزد..ک نکزد...
اما..
دیروز که منو بچه رو برد بیرون..هیج کار خاصیم نکردیم..جز یه اتیشو چای و سیبزمینی اتیشی..من مردی رو دیدم ک چقدر صبورانه و با علاقه با بچه هام بتزی میکنه..باهاشون اتیش بازی کزد..چایی ریخت..سبزمنی دهنشون گذاشت..چقدر بابت هرخاسته کوجیک دختر کوجولوم تلاش میکرد..ک بابا این چوب بزرگه اتیش نمیکیره فوتش کن..