البته چون من زندگیم رو توی یه شهر دور از خانواده ام شروع کردم
نگاه میکنم همه کسم خودم بودم
مادرم ده روز میاومد روزای زایمانم کمکم
بعد زندگی داشت میرفت
منم بد گوشت بودم بخیه هام رو روز پانزده هم میرفتم میکشیدم
خودم با یه بچه پونزده روزه رفتم مطلب
گذاشتمش روی تخت ،بغل دیوار
خودم کنارش
منشی معترض شد
دکتر که شرایطم رو میدونست گفت این مریض قوی منه
خانواده به شرط حامی خوبن
ولی وقتی نباشن چاره چیه
و اینکه گاهی هستن یا بی عاطفه ان
گاه وبال زندگی هم