2777
2789
عنوان

سرسنگین میشی یه درده صمیمی میشی یه درد دیگه

| مشاهده متن کامل بحث + 143 بازدید | 24 پست
تو به شوهرت بگو شما حرف بزن تا من رشته کلام شمارو بگیرم حرف بزنم مگه بدم میاد دورهمیم حرف نزنم آخه م ...

تو دوران عقدم زجر کشیدم تا الان اومدم سر خونه زندگیم واقعا دوست ندارم جا بزنم از طرفی دیگه انگار نا ندارم دربرابرشون دهنم بسته میشه همون موقع نمیتونم چیزی بگم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من واقعا دوسشون داشتم حتی برای مادر شوهرم تولد گرفتم سوپرایزش کنم ولی متاسفانه اینارو نمیبینن و من ب ...

اونا دوست داشتن شما رو نمیبینن چون مادرشوهرهمیشه رقابت حسادت به عروس داره .گفتم من تموم این چیزارو گدروندم خود من اوایل مثل مادر خودمم میدیمش همه کار میکردم یهو دستمو گاز میگرفت گفتم ولش کن بزرگتره تا دیدم داره با این رفتاراش ول کردنا هم اعتماد بنفس منو میگیره هم افسار زندگیم دستشه .خیلی تراپیستا رفتم برای اعتماد بنفسی که خورد کرده بود این مادرشوهره

خدا برای کسی نیاره واقعا ان شاءاالله تاوانشونو بدن

انشالله .کاش بفهمن زندگی پسرشون ارزشمنده تا اخر پسر برای خودش نمی مونه کم وابسته پسراشون شن .از اول تا اخرباید بدونن زن و شوهرن تا اخر عمر کنار همن 

اونا دوست داشتن شما رو نمیبینن چون مادرشوهرهمیشه رقابت حسادت به عروس داره .گفتم من تموم این چیزارو گ ...

میتونی بهم بگی چیکارا کردی خوب شدی یا چجوری با همسرت حرف زدی 

تو دوران عقدم زجر کشیدم تا الان اومدم سر خونه زندگیم واقعا دوست ندارم جا بزنم از طرفی دیگه انگار نا ...

مثال من من تو سختیا اینو میگم کفش اهنیتو بپوش برو تو دل سختی ببین من اوایل زندگیم نیستا نزدیک بیست بیست و یک ساله دارم زندگی میکنم انواع و اقسام فتنه گریارو از سر گذروندم .وقتی مادرم بشی دیگه باید زره هم بپوشی در این حد 

مثال من من تو سختیا اینو میگم کفش اهنیتو بپوش برو تو دل سختی ببین من اوایل زندگیم نیستا نزدیک بیست ب ...

وقتی دعوامون میشد با همسرم میگفت فک کردی میزارم بچه رو تو بزرگ کنی میذم مادرم بزرگش کنه ، همین ترس افتاده به جونم که بچه نیارم نمیدونم باید چیکار کنم انگار بچه بیاد مشکلاتم چند برابر میشه

میتونی بهم بگی چیکارا کردی خوب شدی یا چجوری با همسرت حرف زدی


ببین من اوایل سکوت میکردم در برابر توهینا دلشکستگیا  ولی تو خونه مدام چرا مادر ت اینکارو کرد اونکارو کرد در صورتی که من میتونستم تو جمع ابراز ناراحتیمو بگم ومادرشوهره میدونست با یه دختر کم تجربه چکار کنه که کمرش خم بشه .باید تو خونه هیچی از ننه و آقاش نگی حرفیه تو جمع با مهربونی و اینا بگی تا خودتو خالی کنی تا اوناهم متوجه بشن نه با دختر ببخشیدا خنگ طرف نیستن .تو خونه مطلقا ازشون حرف نزن .چون به پسراشون یاد میدن زنت میبرتت خونه پشت ما بد میگه میونه مادرو پسریو پدرو پسریو خراب میکنه اینقدر میگن تا اگه یه چیزه کوچیکم بگی میگه راست گفتن خانواده م .اول اطمینان و شوهرتو جلب کن بعد اینکارارو کن فعلا تحمل کن تا صبرتو شوهرت ببینه هیچی نگو .بالاتر گفتم سکوت میکردم چون شوهرم منو نمیشناخت و منم با این رفتارا نمیتونستم خودمو ثابت کنم .گله و شکایت فعلا ممنوع 

وقتی دعوامون میشد با همسرم میگفت فک کردی میزارم بچه رو تو بزرگ کنی میذم مادرم بزرگش کنه ، همین ترس ا ...

ببین اول اجازه بده شوهرت خوب بشناستت دیگه این حرفارو نمیزنه تربیت تورو بالا نیدونه نمیزاره دست مادرشم به بچه ت بخوره تو تربیت .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز