هیچ کسی رو قضاوت نکنید تا شرایط زندکیشو ندونستین
خونه قبلیم طبقه پایین ما ی زن و شوهر جوون بودن بعد از ی مدت که نشستن صدا داد و بیداد میومد ی بار ساعت هفت صبح زنه اومد جلوی در ما که مادرشوعرم حالش بد شده شوهرم رفته اونجا گوشی منو برده نمیدونم گوشی خودش خراب بود ازین حرفا خلاصه گوشیتو بده زنگ بزنم منم با اکراه بهش دادم چون دوست نداشتم شمارم رو داشته باشه مخصوصا شوهرش . گذشت باز ی روز دیگه هم اومد همین کارو کرد که دیگه گوشی رو ب بهانه اینکه ب شارژه بهش ندادم . مدام صدای داد و بیداد میومد شوهرش جوون بود و تیپ ب روز میزد اما معلوم بود معتاد چیزی هست .هم من ی بار دیدم فهمیدم هم شوهرم .خلاصه ی بار خواب بودیم ساعت سه و نیم .چهاار صبح دیدیم یکی زنگ میزنه شوهرم بیدار شد دیدیم یک زن با قیافه آشفته جلوی دره میگه بیزحمت درو باز کن گفتم شما ؟! گفت همسایه پایینیتون .خلاصه باز کردم نگو زنه خونه مادرش بوده بعد این اشغال انگار زن آورده بوده خونه ... خلاصه کلی هم تو کوچه انگار دعوا کرده بودن .بعد از اون هم زنه کلا ب قهر رفت و شوهرم میگفت چند بار شوهره رو دیده با ی زن دیگه .ما هم دیگه زودی از اون خونه بلند شدیم .خلاصه مردا خیلی هفت خط شدن گاهی ی جور زیر پوستی خیانت میکنن فقط زنشون میفهمه دارن زیر آبی میرن .حالا کار ب این بنده خدا همسایه شما ندارم مقصر کیه اما حداقل دیگرانو قضاوت نکنیم