این خونه ای که ما توش هستیم خیلی قدیمی و کلنگیه ولی تنها دارایی درست و حسابی ماست . دیگه چیزی نداریم 
عموم به بابام پیشنهاد داده اینجا رو بسازیم ۴ دنگ برای ما ۲ دنگ شما مامانمم دعوا کرد که من ۴ تا بچه دارم دختر بزرگ دارم بچه کوچیک شیرخوار دارم کلا ۲ دانگ خونه داشته باشم ؟! 
از یه طرفم بابام یه مدته بیمارستان بستریه برای کنترل قبل عمل قلب بستریه و حالش کاملا خوبه اصلا همراه نیاز نداره .ما هرروز مهمون داریم.  ده پونزده حتی بیست نفر از فامیلای بابام  میان یه ربع ملاقات بابام  و چندرروز   خونه ما میمونن . مامانم که امروز از پیشنهاد عموم ناراحت بود زنگ زد به بابام گفت بگو اینا برن من خسته شدم سه هفته ست دارم مهمونداری میکنم . هروعده چند میلیون خرج میکنم . بگو برن  و روز عمل بیان . 
بابامم گفت این یه دفعه رو هیچی بهت نمیگم ولی اگر مادرم بشنوه این حرفتو باید خودت جمع کنی و بذاری بری گ میندازمت بیرون و فلان میکنم و بیسار میکنم .الانم بابام زنگ زد نیم ساعته پشت تلفن داد و بیداد کرد مامانم هیچی نگفت