پسر داییم خیلی زرنگ بود درسش کلی هم من باهاش دعوا داشتم تابستون سال کنکورش که بشین عین ادم بخون سال اول بری ولی اون فقط براب نهایی خوند و میگفت امسال برا نهایی میخونم و میمونم پشت کنکور و فلان...اما خب تراز نهاییش بالا بود و رتبش ۵ هزار شد تو منطقه
کلی خونوادش دعواش کردن بمون بخون برا دندان اما اون مگیفت پدرم شرایط مایش اوکی نیست و دوست دارم برم یه رشته سبک ۴ ساله که زود به درآمد برسم
خلاصه زنداییم یه خواهر زاده داره دختر هست پارسال پزشکی قبول شد...من چند ساله پشت کنکورم و واقعا رتبمم هیچوقت بد نشد فقط پزشکی میخواستم و نشده تا حالا...اون زنداییم جوری بهم تیکه میندازه که فلانی نه کتاب زیاد خرید نه فلان ...نه توقع داره...انگار من از پول اون خرج کردم و نشده...یا مقلا وقتی کنار همیگ جوری به اون دحترام میزاره و منو آدم حساب نمیکنه که حسشم تا مدت ها منفی میشه...خیلی خیلی قلبمو میشکست با رفتارش...یه بار با خواهر زادش نشسته بودیم ...به اون گفت عزیزم اونجا نشین اذیت میشی بیا اینور...انگار من هویچ بودم
موقع انتخاب رشته برای پسر داییم هم محل سگ به من نذاشتن و اون دخترو مسئول کردن کدرشته بچینه (منم چند ساله انتخاب رشته کردم و دیگ وارد شدم)
الان پسر داییم زنگ زده میگه به من که چرا موقع انتخاب رشته بهم نگفتی فیزیوتراپی و بینایی سنجی انتخاب کنم من سال اولم بود نمیدونستم این رشته ها هم امکان داشته بیارم...و کلی بهم عذاب وجدان داد...گفتم بهش که فک کردم خودت کامل تحقیق کردی با دختر خالت...میگفت نه من اصلا اطلاع نداشتن و من الان کلی عذاب وجدان گرفتم و ناراحتم براش