ما سال اول نامزدی و عقدمون هرروز همو میدیدم حتی اگر سیل میومد
البته اینم هست اونموقع ریتم کار زندگی شوهرم یک نواخت بود
ما رسم نداریم تو عقد دختر پسرشب باهم باشن
بابای منم سخت گیر
نهایتش روزی ۲ساعت ببینمش اونمجمعه ها نمیزاره
الان کار شوهرم یطوری شده گاهی روزا نمیبینمش و این اذیتم میکنه😄اصلا توقع ندارم ی روز کارپیش بیاد براش
پیر شدم تو این اتاق لعنتی دوساله عقدم
خونمون تکمیل نشده جهازم کامل نیست پسر برادرشوهرم جوون بود فوت شد
همچی دستبه دست هم داد من هنوز تو یه گوشه ی اتاقم افتاده باشم
افسردگیگرفتم فقط امیدم اینه کی عصر میشه شوهرمبیاد دوساعتی ازخونهبیرون باشم
که اونم امروز نیومدخسته شدم کاش بمیرم دیگه تحمل اینحجم از بدبختیو ندارم روز اول نامزدیم ۷۷کیلو بودم لاغر نبودم ولی قد بلند بودم اندامم خوب بود
الان بعد دوسال شدم ۹۲کیلو با معده دردایه وحشتناک و میگرنایه طولانی و یه افسردگی که سالهاست ولمنمیکنه یه مدتبهتر بودم بازبرگشته سراغم
نمیدونم چرا خدا اینقد اذیتم میکنه