من دو بار حسشون کردم و تو خواب دیدمشون
یه بار خیلی ناراحت و وحشتزده بودم، از خدا خواستم خیلی مواظبم باشه، کلی دعا کردم و خوابیدم، بعد بین خواب و بیداری یه موجود خیلی خیلی بزرگ دیدم، کل بدنش بدنش شبیه شوالیهها با زره نقرهای پوشیده شده بود.
بعد اینطوری بود که انگار کنار من نشسته و داره نگهبانی میده، داشت به افق نگاه میکرد.
خیلی بزرگ بود، چند صد متر ارتفاعش بود شاید اندازه یه کوه بود، حس کردم برای بقیه به شدت ترسناکه اما برای من کاملا امن بود و بهم حس امنیت میداد.
یه بار هم رفته بودم به سگها غذا بدم(خواب نبودم، اتفاق مال بیداریمه) اما یهو سگا چندتایی افتادن دنبالم، انقدر سریع بودن که یکیشون رسما کنار من داشت میدوید و پارس میکرد
یعنی یه اراده میکرد تیکه تیکه بودم اما خیلی یهویی و بیدلیل ولم کردن و منم با سرعت عجیبی رسیدم به ماشین و هیچیم نشد خلاصه
چند سال بعد خواب دیدم تو یه کوچه هستم بعد یه سگ پرید سمتم، میخواست بهم حمله کنه یهو یکی سریع خودشو بین من و سگه قرار داد و بغلم کرد
بعد که نگاهش کردم دیدم یه آقای هیکلی و فوق العاده خوشگله، بی نهایتتتتت خوشگل ماه🥹😂
پیراهن مشکی هم تنش بود، بعد با لبخند ازم پرسید ترسیدی؟
ببین اصلا خوابه درمورد عشق و عاشقی و پسر خوشتیپ و اینا نبود، من کلا خوابای این مدلی نمیبینم و تو فازش نیستم
اون لحظه فقط احساس نجات پیدا کردن داشتم و انقدر از سمت اون محبت و مهربونی نسبت به خودم حس کردم که نفسم گرفت، داشتم متلاشی میشدم و تحملش رو نداشتم اصلا
قشنگ از شدت مهربونیش سرخ شدم و سریع رفتم عقب گفتم آره ترسیدم
دیگه یادم نمیاد ولی وقتی از خواب بیدار شدم همون موقع سریع به ذهنم اومد که فرشته نگهبانم بوده، هر چی گذشت بیشتر مطمئن شدم که این اتفاق شبیه بازسازی و خاطره همون چندسال پیشه