سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه من دوتا داداش دارم که یکی۲۸سالشه و دومی که از خودم دوسال کوچیک تر هست و ۲۰سالشه و جدیدن پسر داییم که هم سن داداش کوچیکم هست میخواد ازدواج کنه و داییم میخواد براش زن بگیره و الان ی مدتی شده داداش کوچیکم که ۲۰سالشه گیر داده به پدر و مادرم که من زن میخوام و میخوام ازدواج کنم و گیر داده که باید ازدواج کنم با اینکه داداش بزرگم ۲۸سالشه و استاد یار دانشگاه هست و همه چی زندگیش جوره و مجرده و ازدواج نکرده ما تلاش میکردیم برای داداش بزرگم زن بگیریم ولی الان دوباره داداش کوچیکم گیر داده که من جدی ام و من باید ازدواج کنم و برام برید خواستگاری داداشم هنوز تازه میخواد بره دانشگاه و ۲۰سالشه به نظر من بچه هست با وجود اینکه پدرم میتونه از هر لحاظ ساپورتش کنه برای زندگی ولی هنوز۲۰سالشه باهاش کلی حرف زدم که هنوز خیلی راه و فرصت داری از این تصمیمت کوتاه بیا ولی قبول نمیکنه و گیر داده که من زن میخوام به نظرتون چجوری به این بچه بفهمونیم که زندگی این نیست و ی کاری کنیم که بیخیال بشه 😭😭😭😭😭😭😭
لابد تو خودشو میبینه که از پس یک زندگی بربیاد چیکارش دارید
کسی و دوست داره؟
اگه خودش کار دارع حداقل یه ماشین داره بگیرین
بزار ازدواج کنه
دیگه حسودیش شده به پسر داییت
اگر با یه نفر قرار ازدواج گذاشته بذارید بگیره
براش شرط بذارید هروقت دانشگاهت تموم شد بعدش میریم خاستگاری تا اون موقع شاید از سرش افتاد
تو گفته هاتو گفتی تصمیم خودشه میگن هروقت پسری که گفت واسم زن بگیرید درنگ نکنید
برید خواستگاری براش تا اونا ردش کنن که بشینه سرجاش
کار داره؟
ما تونستیم قانع کنیم درسته الان سربازی رفته تحصیل کرده شغل خوب داره اما حس میکنم کارمون اشتباه بود ممکنه بعدها اونی ک میخواد ندونه گیر بیاره یا ذوقشو از دس بده اما الان خودشم میگه چقد خنگ بودما میخواستم خودمو بدبخت کنم
یمدته بعدش خودش بیخیال میشه
مثل پسر خاله من فکر می کرد زن عروسک ه
هجده سالش بود هی اصرار زن می خواهم انکار دوچرخه بود زن گرفتن
بعد دو سال جدا شدن
گفت من هنوز جوانم
