شوهر تو مجردی برای ننه باباش خونه ساخته
گفته من وقتی ازدواج کردم میمونم پیش ننم و خونه برای خودمه(پیش ما رسمه هر کدوم پسر ننه باباشو نگه داره و بمونه پیشش خونه و دارایی باباش مال اونه) من وقتی تازه عروس بودم نتونستم خانواده وحشیشو تحمل کنم چند باری رفتم قهر
خلاصه منو برد شهری ک کار میکرد(کارش یزد بود خانواده هامون شهرستان زنجان بودن) من پنج شیش ماه میبرد یزد باز دو سه ماه میاورد زنجان پیش ننش کلی اذینم میکردن همشون
کم سن بودم
تا پارسالم همینجور گذرونم بخاطر بچه هام خلاصه هر بار ک منو میاورد یزر کتکم میزد ک چرا نمیمونی پیش ننم ننم تنهاس پیره (جاریام همشون جداس خونشون)) من تو باتلاقم
پارسال با باباش کتک کاری کردن
گفت جداییم و رفتیم یزد
ما ب همه گفتیم جداییم
چون خانوادش روستان ماهم تو روستا دو کوچه از خونه بابا اونور تر زمین خریدیم ک خونه بسازیم
باز عید کوفتی اومد باز منو برد خونه ننش سه ماه منو اونجا موندگار کرد با کتک
گفتم جداییم دلیل نداره بمونم پیششون منم میام یزد
گفت نه حق نداری من جدا نمیشم نمیزارم خونه ای ک من درست کردم بقیه صاحبش شن
گفتم خونه رو درست کن زمینی م با طلای من خریدی
گفت چه خونه ای خونه بابام هست
شوهرم رفت یزد
من از این ور اومدم قهر خونه بابا بخاطر اذیت مادرش
خلاصه شوهر اخمقم از یزد اومد زنجان
اومد دنبالم با بابام دست ب یقه شد و... بابام بخاطر ابروش و بچم منو برگردوند
باز منو بد خونه ننش یکی دو ناه نگهش داشت باز با کتک و فحش ک چرا دنبال ک و ن م راه افتادی میایی
ینی نمیخاست منم ببره یزد میگفت بمون زنجان پیش ننم
الانم همش میگ عید رفتیم خونه مامانم دیگ برنمیگردم میمونیم اونجا
مامانم از الان استرس داره ک باز ابروریزی میشه چرا زمینی ک خریدین خونه نمیسازه
چرا آسایش زنو بچشو میفروشه ب مال دنیا
چرا براش مهم نیست این همه سر زبون افتادن
بخدا خودمم خستم