دیروز کلید گرفتیم امروز رفته بودم تمیز کنم الان اومدم خونه که یچایی بخورم نیم ساعت دیگه برم دنبال پسرم یهو مادرشوهرم جای خسته نباید ومبارکه گفت وای الان علی(اسم الکی شوهرم) داشت انقد غر میزد که چه غلطی کردم خونه رو قبول کردم و نمیتونم اجاره بدم تو این اوضاع و این حرفا اصلا همیشه میزنه تو ذوقم الان میبینه خوشحالم میخواد از دماغم در بیاره
چیز خاصی نگفته ک از دماغت دربیاد
بی خیال
خوشحال باش و به خدا توکل کن
خدا هر چی بخواد همون میشه
بگو آره طفلکی شما پول ندارین کمک مون کنین ؟ علی جون ت مضیقه نباشه؟ براتون دعا میکنیم
اجارش چنده
دنبال تاییدبقیه نباش
تو و شوهرت مهمین
تا الان کجا بودین؟ خونتون اجاره نبوده؟
میگفتی پیش من چیز دیگه میگه
عه پس رفتید به سلامتی خونه ی خودتون
ولش کن دیگه ذهنت رو درگیر نکن به کارای خودت برس
این چندسال با مادرشوهر زندگی کردین؟
به کتفت بگیر بگو اونیکه ازدواج میکنه میدونه زندگی خرج داره
فعلا تحمل کن تا ازونجا بری
هرچی گف اصلا واکنش نشون نده
خب شما که میدونی هدفش چیه دایورت کن
برات مهم نباشه و لبخند بزن و خداروشکر کن مهم اینه ک الان اون خونه رو میخوای بری توش زندگی کنی
حرص خوردن نداره
اصن نگفت دستت درد نکنه؟ 🥺💔
مهم نیست بذاربگه جمع کن برو
باید زنگ میزدی علی میپرسیدی جلو مادرش که همچین حرفی زدی یا ن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
21 ثانیه پیش
23 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
