2777
2789
عنوان

داغونم دختر داییم میخواد نامزد کنه مامانم گفت داری حسودی می‌کنی بهش

| مشاهده متن کامل بحث + 1233 بازدید | 87 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حق داری ناراحت بشی، واقعا مادرت حرف بدی زده، منم جای تو بودم قلبم درد میگرفت چون آدم از مادر خودش همچین انتظاری نداره، من درکت میکنم ولی از طرفی درنهایت اون مادرته و از همه بیشتر تو دنیا مادر ادمه که ادمو دوست داره، اینو وقتی خودت مادر بشی میفهمی، حالا سعی کن ببخشیش و بعدا بهش بگی که چقدر از این حرفش رنجیدی، امیدوارم در نهایت مادر با درکی داشته باشی درغیر این صورت چاره در رها کردنه چیزایی که آزارمون میدن 

اولین بار نیس منو خورد میکنه

پس باید یاد بگیری توقعتو بیاری پایین 

وقتی یک ادمی رفتارش طوریه که حس میکنی درست نمیشه نه با حرف زدن نه تراپی یا هرچی

اشتباه ترین کاری که در حق خودت میکنی هربار ناراحت شدنه 

سخته میدونم ولی سعی کن بگذری از حرفا 

یه لبخند بزن... زدی؟ افرین الان دنیا قشنگ تره یه صلوات مهمونم میکنی خوش قلب 
خو زشت نیس؟مگ من ترشیدم اینجوری میگیبگم ترشیدم خواستگار ندارم ی چیراهنمایی بودم کلی اعتماد به نفس دا ...

اهمیت نده. من ترم یک دوره لیسانس هرچی خواستگار بود رد میکردم‌. نه چون میخاستم ازدواج نکنم، نه، چون اونا رو نمیخاستم. بابام با عصبانیت میگفت من تا کی میتونم خواستگاراتو رد کنم مگه... منم ناراحت شدم حس کردم اضافیم. همکلاسی میومد خواستگاری رد میکردم. (علوم آزمایشگاهی میخوندم) میگفت منتظری کدوم دکتر بیاد بگیرتت؟ حالا من بیست سالمم نشده بود.. تهشم بعد لیسانس واقعاً با یه پزشک ازدواج کردم. به کتفت بگیر. بعضی وقتا پدر مادرا خیلی بی منطق میشن. بشنو و بگذر. 

«فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

حق داری ناراحت بشی، واقعا مادرت حرف بدی زده، منم جای تو بودم قلبم درد میگرفت چون آدم از مادر خودش هم ...

دورت بگردم که درکم می‌کنی

برام مهم نیس 

تصمیم گرفتم تنها بمونم تو اتاقم

من یه مادرم چهل و دو ساله ام و‌ یه دختر کوچولو دارم، از وقتی مادر شدم اینو فهمیدم که مادرها مثل بقیه ادما هستن، اونا قدیس نیستن، اونا هم ادمن، اشتباه میکنن، دل بچه هاشونو میشکونن و گاها حرفایی میزنن که بهش اعتقادی ندارن ولی اون لحظه فقط میخوان خودشونو تخلیه کنن… من سعی میکنم مادر خوبی برا دخترم باشم و از مادرای بد دفاع نمیکنم اما کمی بیشتر درک شون کنید چون مادرا خیلی خسته اند، زخم های درمان نشده زیادی دارن، اونا به استراحت نیاز دارن که متاسفانه تو جامعه ای داریم زندگی میکنیم که پدر مادرا بدجوری گرفتارن… درنهایت واقعا دوست تون دارن، ببخشیدشون اول بخاطر خودتون و بعد بخاطر اونا 🫂

اخی چقدر خوشحال شدم براتتتتتت

گفتم که بدونی پدر مادرای ما هم گاهی اینجورن. من ارشد گرفتم. میخواستم بخونم برا دکترا میگفتن کجارو میخای بگیری... ولی این حرفا رو من اثر نداشت. همسرم پایه بود و ادامه میدادم فقط. رفتم تهران برا درس، همسرم و خونه ام شهرستان بود.. میگفتن آخرش سر زندگیتو به باد میدی!! ولی من همچنان رو به جلو میرفتم فقط. الانم یه گیرایی هست. مثلاً به رانندگی کردنم بین این شهر تا اون شهر.. که دختر چرا باید توی جاده بین شهری  برونه و.... ولی خب مهمه مگه؟؟ 

«فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792